عید شده ظاهرن. مبارک باشه. D:
اوّلش مریض شدم. شروع طوفانیای بود! :))
همیشه مینشستم اوّل سال برای خودم کلّی برنامهریزی میکردم که عاااره امسال قراره فلان کار رو بکنم و بهمان کار رو بکنم و بلاه بلاه بلاه. امسال ولی نشستم گفتم فقط میخوام از این بینظمی و بیارادگی دربیام. :د انتظار میره که اگر ۳۶۵ روز برای یه ذرّه منظّمتر شدن تلاش کنم تهش با وضعیت فعلیم یه فرقی داشته باشم.
تو این ۷ روز که البته خیلی توفیری نداشت! یه ذرّه توفیر داشتا. نمیدونم. :)) اصلن همین که الآن بیدارم یعنی این که حداقل در زمینهی ساعت خوابم تلاشهام به شدّت بیاثر بوده. حتّی اثرش منفی بوده. قبلنها که این قدر بیدار نمیموندم. :))
ولی نمیدونم. کیان برای این که بهمون ثابت کنه بیارادهایم دو سال پیش گفت شبی یه حکایت گلستان بنویسید و با درست ننوشتنمون بهمون ثابت شد که نمیتونیم به طور منظّم یه کاری انجام بدیم. ولی یه کتاب ۶۰۰ و خردهای صفحهای دارم. گفتم امسال برای اوّلین بار سعی کنم یه دور بخونمش! هر چه قدر هم آروم بود روندم اشکال نداره. گفتم خوب هفتهای ۱۵ صفحه بخونم خوبه دیگه. بعد گفتم پس روزی ۲ صفحه بخونم یه روز تو هفته هم ۳ روز بخونم خوبه دیگه. بعد خوشبختانه تونستم توی این هفته این روند روزانه رو حفظ بکنم!
ولی یه سری فعّالیّتهای روزانهی دیگه برای خودم ست کردم. نشد که نشد. مسواک مثلن. نتونستم هر شب مسواک بزنم. البته اون مریضیه و بیحوصلگی حاصلش شاید بیتاثیر نبودا! ولی به هر حال. هر چه قدر به اون روزی ۲ صفحههه پایبند بودم به بقیّه چیزا پایبند نبودم!
وای خدا. اگر بتونم یه روز به خواست خودم و نه از شدّت «خسته شدن از خواب» از خواب بیدار بشم به خودم افتخار خواهم کرد. آخرای سال داشتم خوب میشدما! هر یکشنبه و سهشنبه بیدار میشدم و به کلاس نظریه محاسباتم که ساعت ۹ صبحه و اوّل ترم همهش خواب میموندم و بهش نمیرسیدم میرسیدم. عید ریستم میکنه. :))
همین دیگه. عنوان هم همین طوری داشتم به کلمهی «نظم» فکر میکردم اومد تو ذهنم. فلسفهی خاصی نداشت. D:
درباره این سایت